رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

دختر چهار فصل من تولدت مبارک

در سپیده دم عاشق کسی متولد شد که صدایش آرام تر از نسیم نگاهش زیباتر از خورشید دلش پاک تر از آسمان و قلبش زلال تر از آب و آن.... تو بودی بهانه ی قشنگم برای زندگی   تولدت مبارک   دخترم چهار فصل را دیدی پاییز..... زمستان..... بهار...... تابستان...... زین پس همه تکراریست گذر زمان در چهار فصل   ساعت 5.30 صبح روز 9 آذر 91 قبل از رفتن به بیمارستان     ساعت ورود به اتاق عمل     ساعت بدنیا اومدن رسپینا دکتر مهربونم که...
9 آذر 1392

آخرین روزهای 11 ماهگی دخترم

دیگه چیزی نمونده همش 4..5  روز مونده دخترم 1 سالش بشه نمیدونم دلم پر از غم پر از شادی پر از هیجان شده انگار روز تولد تو برای من بهترین روز دنیا شده انگار دوباره قلبم میخواد بیرون از تنم بتپه پارسال این موقعها داشتم ساکت رو جمع میکردم الان هم همون حس رو دارم فکر نمیکنم هیچ ادمی کاری رو که تو یه روزی انجام میده سال دیگه یادش بیاد که پارسال چی کار میکرده ولی من روزهای اخر بارداری شده برام مثل ی فیلم که همش جلوی چشممه هر روز به تقویم نگاه میکنم و میگم یادش بخیر پارسال این موقع داشتم این کار رو میکردم حتی یادمه که روز 8 اذر رفتم حمام وروزهای قبلش چی کار میکردم تو این 1 سال من هر روز خدا رو شکر میگفتم برای وجود نازنین تو دخترم بچه ...
5 آذر 1392

چهارمین دندون قشنگ

عزیز دلم چهارمین دندونت هم رویت شد خیلی وقت بود که شبها بد میخوابیدی بلاخره دلیلش معلوم شد دخترم صاحب 4 تا دندون شده مبارک باشه دختر نازم   چهارمین دندون ....فک بالا دندون جلویی سمت راست
5 آذر 1392

به یاد آذر 1391

        دیگه چیزی نمونده مامانی طاقت بیار میدونم جات تنگ شده       تو این روزهای سرد پاییزی تنها یاد تو من و گرم میکنه یاد اخرین روزهای شیرین بارداری خدایا از اون روزها 1 سال میگذره به لطف و کرم تو من صاحب ی دختر مهربون شدم واقعا داشتن ی فرزند نعمت بزرگیه خدایا این لطف و کرمت رو شامل حال همه چشم انتظارها قرار بده .... الهی امین میخوام برات بنویسم دختر نازم به یاد پارسال به یاد روزهای پایانی که با تو داشتم چقدر خاطره های شیرین زود میگذره این روزها من فقط منتظر دیدن تو بودم اتاقت که تکمیل شده بود من هر روز میرفتم به اتاقت سر میزدم و در کمدت رو باز میکردم و دونه دونه لباسهات رو نگ...
25 آبان 1392

11 ماهگی دخترم

دختر شیرینم 11 ماهه شد دیگه داره 1 ساله میشه خیلی زود گذشت برام خیلی فکر میکردم خیلی باید سخت باشه ولی واقعا به ی چشم بهم زدن گذشت یادمه وقتی 7 روزت بود همسایه طبقه ی بالا اومد دیدنمون منم خسته از شب بیداری حسابی ضعیف شده بودم و همون موقع بود که گفتم خدایا کی دخترم بزرگ میشه کی از این دل درد لعنتی خلاص میشه حالا تو 11 ماهه شدی برام خیلی شیرین بود اصلا اذیت نشدم اگرم شده باشم اصلا یادم نمیاد و فکر میکنم اینم یکی از نعمتهای مادر شدنه تو هر چی بزرگتر میشی منم مادر بودنم رو بیشتر احساس میکنم روزی که میخواستی بدنیا بیای همش میگفتم خدایا من دلم برای دخترم که تو دلم هست تنگ میشه دلم برای لگد زدنهاش تنگ میشه حالا باید بگم دلم برای این روزها تنگ میش...
12 آبان 1392

بلاخره عکس گذاشتم

ساعت 5 صبح 9/9 ساعتی بعد از تولد 5 روزگی اینجا از حموم اومدم و خوشحالم( 20 روزگی) الانم خیلی گشنمه مامانم خستم کرده   مامانم به زور پستونک بهم میده   22 روزگی   عروسک من بعد از حمام  23 روزگی   اینم چند تا عکس که همین الان ازت گرفتم فرشته ی من  26 روزگی     ...
5 آبان 1392

10 ماهگی رسپینا جونی

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام دخترم مبارک باشه عزیزم 10 ماهگیت کم کم داری 1 ساله میشی مامانی  عزیز دلم انقدر این روزها با تو سرگرم شدم که زیاد وقت نمیکنم بیام و وبت رو آپ کنم خیلی شیرین بانمک شدی وقتی داری بازی میکنی و صداهای عجیب غریب از خودت در میاری خیلی خیلی بانمک میشی خیلی دوست دارم عزیزم خیلی زیاد برای چکاپ ماهیانه بردمت دکتر وزنت 9700 و قدت هم 76 شده بود دکترت خیلی راضی بود از همه چی کلی خوراکی هم برات نوشت دیگه کم کم میتونی همه چی بخوری هر چند منم بهت یواشکی یه چیزایی میدم عزیز مامان شما کلا غذا خوردن رو دوست داری و همیشه غذاهات رو میخوری مخصوصا غذاهای ما رو خیلی خیلی دوست داری من و بابا باید یو...
27 مهر 1392

بای بای با لباسهای سایز 0 - 1 - 2

دختر شیرینم خیلی وقت بود که لباسهات برات کوچیک شده بود و من دلم میخواست از همه ی لباسهات عکس داشته باشی ولی خوب فرصت نمیشد که ازت عکس بگیریم برای همین تصمیم گرفتم از تمام لباسهات عکس بندازم هرچند که لباسهات روهم روهمه و همش پیدا نیست ولی همینم خوبه   وقتی به لباسهات نگاه میکنم باورم نمیشه که انقدر کوچولو بودی عزیزم موش کوچولو   ...
3 مهر 1392

رویش سومین دندون

سلام دخترک شیرینم امروز وقتی داشتم باهات بازی میکردم متوجه شدم که سومین دندونت هم جونه زده مبارکــــــــــــــــــــــــــه مامان جونم بعد از خوردن آش دندونیت سومی هم جونه زد عزیزم البته چند شبی بود که بد خواب شده بودی و امروز معلوم شد برای چی بود اون بی تابیها خدا رو شکر این دندونت هم مثل قبلیا اذیتت نکرد نه تب نه ناخوشی فقط یکم بد خواب شده بودی یه چیزی بگم تا یادم نرفته دندون سومت تو فک بالا و قسمت راست کنار دندون وسطیا جونه زده و برا ی من جای تعجبه که چرا دندون جلویی ها اول نزده بیرون ؟؟؟؟؟؟؟ امروز 3 مهر رسپینا در 9 ماه 24 روزگی با سومین دندون ...
3 مهر 1392

فصل زیبای دخترم

  گوش کن...... صدای نفسهای پاییز می آید..... نگرانی هایت را از برگ درختان آویزان کن....... چند روز دیگر می ریزد...... دلت پیوسته شاد باد........       دختر پاییزیه من پاییزت مبارک  رَسپینا = فصل پاییز     ...
1 مهر 1392