رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

3 تا دندون با هم

عزیر دلم دندونات با هم دارن در میان 2تا کرسی از قبل داشتی 2تا هم الان + یه نیش پاینن هر 3 با هم در اومدن فکر کنم اون نیش کوچولوی دیگه هم کم کم خودشو نشون میده جمع دندونات تا الان شدن 13 تا    دختر خوشگلم فکر کنم این اخرین پستی باشه که میذارم تا بعد از جابجایی اخه دیگه کم کم داریم میریم تا اونجا جا بیفتیم تا اینترنت دار بشیم یه کم طول میکشه پس فعلا بای  ...
10 خرداد 1393

1 سال 6 ماهگی رسپینا کوچولو + واکسن 18 ماهگی

نازنینم بخاطر حضورت در کنار من بخاطر حس مادرانه ای که تو به من بخشیدی بخاطر روح لطیف وپاکت چرا که لمس تو لمس تمام زیبایی هاست بخاطر لبخند زیبایت و افرینش تمام لجظه های شیرین و ناب زندگیم سپاسگذارم دختر شیرینم دومین نیم سالگیت مبارک باشه به همین زودیه زود 18  ماهه شدی  انقدر این روزها شیرین شدی که هر چی بگم کم گفتم این روزها خیلی شیرین زبونتر شدی وکم کم داری به حرف میوفتی خیلی لحظه های شیرینیه که تو با اون صدای قشنگت همه چی رو تکرار میکنی و سعی میکنی که حرف بزنی وقتی وارد 18 ماهگی شدی خیلی بیشتر از قبل کلمه های جدید رو یاد گرفتی  تقریبا میتونم بگم که ...
10 خرداد 1393

1 سال 5 ماهگی رسپینا کوچولو

دختر شیرین زبونم 17 ماهگیت مبارک  هر ماه که میگذره خیلی رفتارهات با قبل فرق میکنه از همه نظر بزرگ میشی کلمه های جدید و شیرین و لوس شدنات و حرکتهای کاملا دخترونه و خاله بازی های که با خودت میکنی..... من عاشق دیدن تو هستم لذت میبرم وقتی اینجوری میبینمت لذت میبرم که خودت رو لوس میکنی لذت میبرم وقتی که یه چیز جدیدی بهت میدم خودت رو باهاش سرگرم میکنی 1 ساعت بازی میکنی... کلا خیلی با نمک شدی این روزها دختر شیرینم کلی کار جدید و کلمه های جدید یاد گرفتی  اول این که با هر چی بازی کنی تقریبا دوباره میذاری سر جاش  مثلا اگه با وسایل کابینت بازی کنی بعد همه رو میذاری تو کابینت و در رو میبندی و میری سراغ یه چیز دیگه ....
14 ارديبهشت 1393

روزم مبارک

معذرت ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﻓﻴﺜﺎﻏﻮﺭﺱ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﻌﺎﺩﻻﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ  ﻧﻴﻮﺗﻦ   ﺭﺍﺯ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ  اﺩﻳﺴﻮﻥ   ﭼﺮﺍﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﭼﺮﺍﻍ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ     ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﺃﻓﻼﻃﻮﻥ     ﭼﺮﺍﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻬﺮ ﻓﺎﺿﻠﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ       ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ  ﺭﻭﻣﻴﻮ       ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺧﺘﻢ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ   ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ  ﮊﻭﻟﻴﻴﺖ       ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ...
30 فروردين 1393

1 سال 4 ماهگی رسپینا کوچولو

کوچولوی شیرین زبونم 16 ماهگیت مبارک عزیزم دختر نازنینم از این که روز به روز داری بزرگتر میشی من خوشحال میشم هر ماه با ماه قبل فرقهای زیادی داره عزیز دلم ماهی که گذشت تو خیلی خسته شده بودی و غرغر میکردی البته خستگیش بیشتر بخاطر خودت بود چون که دختر شیطون من عاشـــــــــــــــــــــــــق اینه که از پله بالا و پایین بره وقتی ما وارد فروشگاه وپاساژ ها میشدیم سریع میرفتی سمت پله ها ومیخواستی بری بالا و اصلا ابدا بیخیال نمشدی اگه این کار رو تا صبح ادامه میدادی باز میخواستی تکرار کنی وقتی من هم باهات مخالفت میکردم میزدی زیر گریه اونم از نوع جیغ برای همین نتوستیم همه ی خریدها رو تو یه روز انجام بردیم وتمام این برنامها با کارهای خونه قاطی شد...
10 فروردين 1393

دهمین دندون قشنگ

عزیز دلم دهمین مروارید قشنگ هم بلاخره رونمایی شد دندون کرسی بالا سمت چپ تو پست قبلی که برای دندونت بود گفته بودم که لثه هات مثل بادکنک شده فعلا که 2 تا از کرسی ها در اومده تو این مدت 2 بار سرما ی خیلی خیلی کمی خوردی که فقط شامل ابریزش بینی بود که مامان دورنا گفت برای دندون در اوردنته خدایا مثل همیشه دعا میکنم که دخترم بی دردسر این پروژهای سنگین دندون در اوردن رو پشت سر بذاره  ... آمــــــــــــــــــــــــین
10 فروردين 1393

صدای پای بهار می آید

  من یقین دارم بهار می آید... اما این را هم میدانم که او فقط بهانه ایست برای رویش دلی که بهاری باشد برای رویش از او اجازه نمی گیرد هر جا باشد بهار را به انجا می کشاند بارها دیده ام بهار به عادت تکرار میهمان دلهایی شده تا بهانه ی رویش شود بهار می آید تا دلهایمان را بهاری کند به قلبهایمان آرامش ببخشد نوید شادابی و سر زندگی دهد و نوروز بر تار روزگار خوش بنوازد بهار که می آید دستان باد بوی شکوفه میدهد جوانه های تک درخت باغچه با نوازش نسیم جان میگیرند آرام و آهسته ... خدایا رویش یک دانه تمام عظمت تو را فریاد میزند بهار عاشق بود و زمین معشوق ... ...
25 اسفند 1392

نهمین دندون قشنگ

دختر عزیزم خیلی وقت بود که خبری از دندون در اوردن ند اشتی و منم داشت یادم میرفت که تو باید دندون دربیاری 2 روز پیش وقتی داشتم باهات بازی میکردم تو هم طبق معمول غش میکنی از خنده یه دفعه دیدم لثه های بالا و پایینت مثل باد کنک شده وقتی لمسشون کردم یه دفعه جا خوردم و ترسیدم خیلی ناجور شده بودن انقدر دلـــــــــــــــــــــــــــــم برات سوخت که حد نداشت خدایا پس کی تمام دندونای دخترم در میاد که راحت بشه هان؟ البته به راحتی در بیاداااااااا خدا رو شکر من هر وقت دندونات در اومده فهمیدم و تو اصلا من و اذیت نکردی این دفعه هم متوجه شدم دندون اسیاب بالا سمت راستت نیش زده انشاالله که زود زود در بیاد راحت بشی دختر نازم البته 1 هفته قبل 1 روز...
14 اسفند 1392

1سال 3 ماهگی رسپینا کوچولو

معناي حقيقي واژه عشق... براي کنا رهم گذاشتن واژها، دست قلمم بيش از آنکه فکر کني خاليست، و بيش از آنکه فکر کني احساس ميکنم به نوشتن مجبورم، شايد اين هم خاصيت اين صفحه مجازي است، ميان جاده عشق که مي آمدم سرم پر از فکربود، فکرهايي از ان دست که به هر نيمه که مي رسيدم احساس ميکردم بيش از اين رخصت پيش رفتن را ندارم... چيزهايي مثل: آينده رفتن ماندن حالا اما انديشه اي نيست براي به واژه آوردن... شب را سپري ميکنم تا درگذر لحظه هايم نگاهم بر زيبايي نگاهت خيره گردد و من باشم و چشمان تو و اشتياق عشق دخترکم نازينم، بهترينم عشقم، اميدم، جونم با توام با تو دنياي من ميخوام لحظه هام رو با تو...
9 اسفند 1392