به یاد آذر 1391
دیگه چیزی نمونده مامانی طاقت بیار میدونم جات تنگ شده
تو این روزهای سرد پاییزی تنها یاد تو من و گرم میکنه یاد اخرین روزهای شیرین بارداری خدایا از اون روزها 1 سال میگذره به لطف و کرم تو من صاحب ی دختر مهربون شدم واقعا داشتن ی فرزند نعمت بزرگیه خدایا این لطف و کرمت رو شامل حال همه چشم انتظارها قرار بده .... الهی امین
میخوام برات بنویسم دختر نازم به یاد پارسال به یاد روزهای پایانی که با تو داشتم چقدر خاطره های شیرین زود میگذره
این روزها من فقط منتظر دیدن تو بودم اتاقت که تکمیل شده بود من هر روز میرفتم به اتاقت سر میزدم و در کمدت رو باز میکردم و دونه دونه لباسهات رو نگاه میکردم بو میکردم ومنتظر بودم تا بیایی این لباسها رو تنت کنم حالا از اون روزها 1سال میگذره تو حسابی بزرگ شدی
پارسال این موقع شمارش معکوس شروع شده بود برای بدنیا اومدنت حالا امسال میشرم این روزها رو برای تولد 1 سالگیت
خاطرهای شیرینم با من بمون
دیگه چیزی نمونده تا 1 سالگی دیگه چیزی نمونده تا سالگرد روز زایمانم نمیدونم چرا به جای این که این روزها برام پر از شادی باشه پر از غم شده خیلی خوشحالم که 1 سالت شده مامانی خیلی ولی خیلی هم ناراحتم بخاطر این که این روزها داره مثل باد میگذره
دوست دارم عزیزم