رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

به امید دیدار در پاییز

سلام عزیزم امروز یهو دلم برات تنگ شد آخه میدونی امروز بیشتر از روزهای قبل احساست کردم احساس قشنگی بود شنبه من و بابا به همراه تو  میخوایم بریم پیش خانم دکتر میخوایم دوباره ببینیمت اگه بدونی مامان چقدر ذوق داره  آخه الان تو بزرگتر شدی عشق من ، دست و پاهای نازت الان شکل گرفته امروز مامانی داره برات خورش کرفس درست میکنه امیدوارم دوست داشته باشی   میدونم که دوست داری آخه برات خوبه خوب غذا بخور که زود بزرگ بشی ...
15 تير 1392

خدایا شکرت

خدایا شکرت از این که به صدای قلبم گوش دادی خدایا شکرت که من همسر خوبی دارم خدایا شکرت که من دارم مامان میشم خدایا شکرت برای این همه نعمتی که به زندگیمون دادی خدایا شکرت از این که به من همیشه لطف داری خدایا شکرت که به ما تن سالم دادی خدایا شکرت از این که نی نی مو برام نگه داشتی خدا جون من برای همه کسانی که تو انتظار مادر شدن هستن دعا میکنم همون جوری که به من نظر کردی به اونا هم نظر کن ...
15 تير 1392

مهمونی خونه ی آرتین کوچولو

سلام مامانی چهار شنبه 12 تیر من و شما رفتیم خونه ی خاله زهره مهمونی خیلی بهمون خوش گذشت 10 ساعت اونجا بودیم شما و ارتین گوگولی  هم حسابی شیطون شدین من و خاله زهره همش باید مراقب شماها باشیم اخه تا غافل میشیم ازتون سریع به هم میپیچین عزیزم انقدر این 10 ساعت زود گذشت که اصلا نتونستم عکس بندازم ازتون اخه یه سوژه خیلی جالب پیدا شده بود که همش من داشتم فیلم میگرفتم خاله زهره خیلی زحمت کشیده بود براتون یه سوپ خوش مزه هم درست کرده بود ما هم کلی خونه رو بهم ریختیم اومدیم خیلی روز خوبی بود کلی بهمون خوش گذشت عزیزم اینم یادم رفت بگم که 6 تیر هم من و خاله زهره با شما جوجه ها رفتیم پارک ملت از بعد از ظهر  بابا...
15 تير 1392

دومین مروارید رسپینا گلی

سلام عزیزترینم جمعه 14 تیر دومین مرواردیت هم جوونه زد مامانی مبارکت باشه عزیزم به فاصله ی 1 هفته 2 تا دندون در اوردی قربون دختر نازم برم که اصلا مامان و اذیت نکرده خدایا یعنی واقعا میشه دخترم برای همه ی دندون در اوردناش اصلا اذیت نشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
15 تير 1392

اولین مروارید رسپنا گلی

سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش بیصدا شدم جز کباب خورا 6 تیر وقتی رسپینا 6 ماه 28 روزش بود من دیدم که روی لثه ی پایین یه سوراخ کوچولو افتاده چند روز مونده بود تا 7 ماهش تموم بشه وقتی 9 تیر برای چکاپ بردمش دکتر اونجا متوجه شدم که دندونش زده بیرون و خیلی تیز هم شده وقتی دستم رو کشیدم به لثش خیلی خوشحال شدم یه لحظه از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد و به خودم گفتم دختر کوچولوم داره بزرگ میشه خیلی دوست دارم عزیزم شما خیلی دختر خوبی هستی من اصلا متوجه نشدم کی دندون در اوردی خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی امیدوارم برای رویش همه ی دندونهای نازت ه...
15 تير 1392

7 ماهگیه رسپینا گلی

سلام گل بلیه مامان امروز 7 ماهت تموم شد و وارد 8 ماهگی شدی عزیزم خیلی روزهای خوبی رو داریم پشت سر میذاریم بهترین روزها بهترین لحظه ها و بهترین ثانیه ها هر روز و هر روز هر روز.......... واقعا زندگی شیرینه با تو  امروز صبح وقتی در خواب ناز بودی بیدارت کردم که بریم دکتر شما هم که دختر خوش اخلاقی هستی یه لبخند با اون چشمای قیچ خواب آلود به من زدی و سریع برگشتی وراه افتادی که بری خراب کاری کنی که من رو  هوا  (زمین ) زدمت و رفتیم برای آماده شدن   وقتی رسیدیم پیش خانم دکتر طبق معمول اول باهات بازی کرد و بعد شروع کرد به معاینات فنی  خدا رو شکر همه چی عالی بود وزنت 8750 با لباس بود که 1...
10 تير 1392

بهترین روزها با تو

دخترم در 4 ماه 25 روزگی یعنی فقط 6 روز مونده بود که 5 ماهش تموم بشه و وارد 6 ماهگی بشه کلمه ی زیبای ما ما رو به زبون آور د وچند روز بعد هم به باباش گفت آبا دیگه ورد زبونش شده بود ماما آبا یه مدتی همش ما رو صدا میکرد تا این که دخترم چیز جدیدی کشف کرد و ما رو دیگه صدا نکرد واژه ای به نام دس دسی یاد گرفته  که دست بزنه دخترم صدا رو از اهنگ تشخیص میده و وقتی tv یه اهنگ میذاره سریع برمیگرده و ذوق میکنه در انتها هم که اهنگ داره تموم میشه شروع میکنه به دست زدن  حتی با دست زدن هم با ما بازی میکنه وقتی من براش دست میزنم و مکث میکنم دخترم شروع میکنه به دست زدن وبعد دوباره نوبت من میشه کلا همش در حال دست زدنه حتی وقتی ناراحته...
5 تير 1392

وووورررررروووجک سینه خیز میره

6 ماه 9 روزگی شروع سینه خیز رفتن   داری همه چیو بهم میریزی که   مراحل خراب کاری   و........روزی دیگر و خراب کاریه جدید   دخترم همه چیو کشف میکنه     به مراد دلت نرسیدی مادر پاشو تلاش کن     آفرین کمی مونده تا خداحافظی     آهان یه خورده دیگه   و ......... از نشان دادن تصویر دلخراش معذوریم ...
1 تير 1392

اولین تجربه سرما خوردگی

سلام دختر قشنگم اول خدا رو شکر میکنم که حالت خوب شده و به روزای شلوغی خودت برگشتی و آهنگ صدات دوباره تو خونه پیچید عزیز دلم شما 2 روز بعد از واکسن مریض شدی آبریزش بینی و سرفه داشتی خدارو شکر تب نداشتی سرما خوردگیت 5 روز طول کشید و شما هم بیتابی میکری چون همیشه مماغت میگرفت منم که میخواستم کمکت کنم نمیذاشتی و همش ناراحت بودی و نمیتونستی خوب شیر بخوری الهی قربون دختر صبورم برم با این که زیاد حال نداشتی ولی مامان رو  اذیت نکردی و برای خودت آروم و ساکت بازی میکردی ولی بعضی وقتا هم قاطی میکردی در کل مریضی خیلی سخته امیدوارم دیگه سرما نخوری مامانی  اخه من خیلی دلم میگره دخترم  مریض...
24 خرداد 1392

اولین دورهمیه نی نی های آذر در پارک مادران

از راست بالا :  امیر سام -رسپینا- آرتین- وندا - آروشا از راست بالا : آناهیتا- سما در حال لالا - ارمیا در حال گریه-امیر سام- رسپینا - این پایینم وندا خوشگله رسپینا و آرتین از راست: وندا - آروشا - آناهیتا از راست : مامی امیر سام- لبخند- ترنم- مریم- زهره-شهر زیبا-طناز خیلی خوش گذشت من و  خاله زهره تا 10 تو پارک بودیم ولی بچه ها همه رفته بودن خیلی خوش گذشت بهمون مامانی شماها همتون بچه های ناز و شیرینی بودین و اصلا اذیت نکردین بعد از مسابقه دو ایی که من و خاله زهره با کالسکه هاتون راه انداخته بودیم و مراسم سخت پوشک عوض کردن با اون پشه ها ی غول آسا بابایی زنگ زد و گفت من دم در م با با...
24 خرداد 1392