11 ماهگی دخترم
دختر شیرینم 11 ماهه شد دیگه داره 1 ساله میشه خیلی زود گذشت برام خیلی فکر میکردم خیلی باید سخت باشه ولی واقعا به ی چشم بهم زدن گذشت یادمه وقتی 7 روزت بود همسایه طبقه ی بالا اومد دیدنمون منم خسته از شب بیداری حسابی ضعیف شده بودم و همون موقع بود که گفتم خدایا کی دخترم بزرگ میشه کی از این دل درد لعنتی خلاص میشه حالا تو 11 ماهه شدی برام خیلی شیرین بود اصلا اذیت نشدم اگرم شده باشم اصلا یادم نمیاد و فکر میکنم اینم یکی از نعمتهای مادر شدنه تو هر چی بزرگتر میشی منم مادر بودنم رو بیشتر احساس میکنم روزی که میخواستی بدنیا بیای همش میگفتم خدایا من دلم برای دخترم که تو دلم هست تنگ میشه دلم برای لگد زدنهاش تنگ میشه حالا باید بگم دلم برای این روزها تنگ میشه این روزهایی
که گذشت پر از خاطره است:::
وقتی برای اولین بار خنددیدی
وقتی برای اولین بار حرف زدی
وقتی برای اولین بار دستات رو حرکت دادی
وقتی برای اولین بار غلت زدی
وفتی برای اولین بار سینه خیز رفتی
وقتی برا ی اولین بار نشستی
وقتی برا ی اولین بار به به خوردی
وقتی برای اولین بار گفتی ماما
وقتی برا ی اولین بار گفتی بابا
وقتی برای اولین بار 4دست پا رفتی
وقتی برای اولین بار ایستادی
وقتی برای اولین بار قدم برداشتی
همه ی اینها تو ی ذهنم میمونه و همیشه با شروع ی کار جدید خوشحال میشدم و لی دلم برا ی کار قبلیت تنگ میشد وقتی که از حالت سینه خیز چهار دست و پا رو شروع کردی دلم برای سینه خیز رفتنت و زیر میز رفتنت تنگ شد میدونم دیگه این روزها برام تکرار نمیشه
خاطره های شیرینم خواهش میکنم توی ذهنم بمون
دخترم 11 ماهگیت مبارک
کارهای جدید این ماهت اینه که دیگه قشنگ راه میری و این کار رو خیلی دوست داری وقتی من و با با تو رو بینمون قرار میدیم که برامون راه برای دقیقا ما رو دور میزنی و از ی طرف دیگه میری من عاشق این کارتم اون لحظه انقدر ذوق میکنی که اصلا طرف ما نمیای و فرار میکنی
خیلی هم شیطون شدی خیلییییییییییییی زیاد به همه چی دست میزنی و میخوای کشفش کنی من هم بهت اجازه میدم که دست بزنی فقط تو مرحله خراب کاری صدمه زدن به خودت دیگه نمیذارم دست بزنی
دیگه کاملا حرفها رو میفهمی وقتی بهت میگم جیزه دیگه دست نمیزنی البته نه همیشه ولی باز خوبه که میفهمی
تو خونه همش دنبال من میای انقدر زیر دست و پای منی که من هول میشم تو راه رفتن و تاحالا 2 بار دستت رو لگد کردم
وخیلی کارهای دیگه که یادم نمیاد
عزیزم جمعه 10 ابان شما با دوستات تو پارک مادران قرار داشتی شما از اولش زودی گرفتی خوابیدی برا ی همین تو عکسها زیاد نیستی وقتی هم که بیدار شدی هوا خیلی سرد شده بود داشتیم میرفتیم کم کم
عزیزم مامان رو ببخش میدونم این روزها زیاد روزهای خوبی نیست تو همه چی رو خوب میفهمی من مطمئنم
دختر شیرینم با یه دنیا عشق
11 ماهگیت و اخرین ماه گرد قبل از 1 سالگیت
مبارک