رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 14 روز سن داره

حقیقتی شیرین

خاطرات گذشته

سلام خیلی خوشحالم که فرصتی شد برگردم خیلی دلم میخواد حرف بزنم خیلی حرف دارم برای گفتن نمیدونم چقدرش رو میتونم بگم چقدرش یادم هست اصلا دخترک شیرینم الان 5 سالت شده از 2 سالگی نتونستم بیام برات خاطراتت رو بنویسم حیف واقعا حیف عزیز مهربونم دختر شیرینم تو الان خیلی بزرگ شدی خیلی خوشحالم که دارمت عزیز دلم من تورو از 2سال نیمگی مهد کودک گذاشتمت  اوایل دوست نداشتی بری گریه میکردی ولی من مجبور بودم بذارمت چون اون موقع مامانی داداشی کوچولو رو تو شکمش داشت میخواستم که مستقل بشی چون یه عضو جدید داشت میومد و کارها بیشتر بیشتر میشد خلاصه بعد از مدتها عادت کردی به مهد و منم راضی بودم از روزای خوبی که داشت سپری میشد   تو...
24 بهمن 1396

1 سال 11 ماهگی + تولد 2 سالگی وگروهی

23 ماهگیت مبارک عشقم دخترم دیگه داره 2ساله میشه به همین زودی   یه گردش تو محوطه ی خونمون   دخترم انقدر بزرگ شده که عاشق وسایلاش شده و هر چیزی که ما میپوشیم و خودش میپوشه براش هیجان داره به وسایلهای خودش خیلی علاقه مند شده  مخصوصا لباسها و کفشهاش هر چی میپوشه میگه مامان قشنگه؟؟؟؟ بیرون هم که میریم برای خرید خودش اتنخاب میکنه میگه اینو دوست دارم.... نه اون قشنگ نیست .... اینجا هم کلی با این کفشش ذوق کرده و دوستش داره   بعد از گردش هم رفتیم محل کار بابایی که با دیدن بابا کلی خوشحال شدی عزیزم   چند وقت بود روبروی خونمون یه سیرک زده بودن ما وقت نمیکر...
14 آبان 1393

بای بای می می :((

دختر عزیزم هیچ وقت فکر نمیکردم روزی بخوام یه مطلبی تو وبلاگت بذارم که ناراحتت کننده باشه ولی این بار واقعا واقعا با تمام وجودم با تمام دوست داشتنم و با تمام احساسی که نسبت بهت دارم اینا رو برات مینویسم که همیشه تو یاد خودت و خودم بمونه و به جرات میگم هیچ لذتی بالاتر از مادر شدن و عاشق شدن نیست و خدا رو ستایش میکنم بخاطر وجود تو دختر شیرینم  واقعا دختر داشتن نعمت بزریگه چون خونمون دخترونه شده پر از عشق عاشقی شده روزی که بدنیا اومدی و من در اغوشت گرفتم و برای اولین بار لذت مادر شدن رو با شیر دادن بهت تجربه کردم روز بزرگی بود برام  و هیچ وقت فکر نمیکردم که این لذت روزی به پایان میرسه  بلاخره بعد از تقریبا 2 س...
19 مهر 1393

1سال 10 ماهگی رسپینا کوچولو

22 ماهگیت مبارک مامانی دختر قشنگم این روزها انقدر سرگرم تو هستم که اصلا وقت نمیکنم بیام و برات مطلب بنویسم برای همین خیلی از کارهای شیرینت رو از یاد میبرم   تو  این ماه ما بلاخره موفق شدیم به باغ وحش بریم همراه با خاله کتی و عمو سعید توحسابی از دیدن اون همه حیوان تعجب کرده بودی ولی خیلی دوست داشتی و همه چی رو با دقت نگاه میکردی فرداش هم وقتی و فیلم و عکسها رو بهت نشون دادم یادت بود  هی میگفتی مامان اون شیره؟؟ اینجا داشتیم میرفتیم پارک که پسر همسایه رو دیدی در حال ارتباط برقرار کردنی    در حال ناز کردن    این عکست رو خیل...
19 مهر 1393

صدای نفس پاییز

پنجره ات را باز کن جیره ی شهریورت دارد به اتمام می رسد هوا دلش هوای عاشقی کردن میخواهد هوا دلش قدم زدن روی برگها را میخواهد از قدم زدن کنار ساحل خسته شده است بگذار باد پایزی بر طره ی موهایت بوزد اجازه ده که باران پاییز وجودت را خیس کند نترس چتر لازم نیست اعتماد کن خود ت را به باران بسپار دستانت را باز کن سرت را رو به اسمان نگاه دار بگذار قطرات باران خیسی چشمانت را بشوید نفس بکش در میان پاییز نفس بکش بس است گرما  بس است بی بارانی و بی بادی که گفته ا...
25 شهريور 1393

1 سال 9 ماهگی رسپینا کوچولو

با تمام مداد رنگی های دنیا  با هر زبانی که بدانی یا ندانی   خالی از هر تشبیه و استعاره و ایهام تنها یک جمله برایت خواهم نوشت دوستت دارمــــ خاص ترین دختر دنیــــــا 21 ماهگیت مبارک  دخترم شیرین زبونم عاشقتم  لالا رو مبل 2 تا دوست خوب ...
1 شهريور 1393

1 سال 8 ماهگی رسپینا کوچولو

رسپینای عزیزم سلام   20 ماهگیت مبارک باشه دختر خوشگلم   این بار خیلی دیر اومدم تنها دلیش بخاطر خودت بود که این روزها عجیب وقت سر خاروندن به مامی نمیدی ..این ماه اخیر یه کم سرمون شلوغ بود یه مسافرت رفتیم با 2تا جشن نامزدی و عروسی این ماهی که گذشت خیلی خاطره انگیز بود تو انقدر تو همه چی پیشرفت کردی که باعث تعجب همه شدی کاملا همه حرفها رو میزنی  متوجه میشی وابستگی خیلی خیلی خیلی زیادی به من پیدا کردی یعنی وقتی بغل بابا باشی و بابایی 1 متر از من فاصله بگیره میزنی زیر گریه  و فکر میکنی بابا داره میبرتت این یکم من و ناراحت میکنه تو انقدر وابسته شدی چون دیگه اینجوری من نمیتونم به کارهای شخصیم برسم .... د...
1 شهريور 1393