رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

1 سال 6 ماهگی رسپینا کوچولو + واکسن 18 ماهگی

1393/3/10 0:56
نویسنده : مریم
672 بازدید
اشتراک گذاری

نازنینم

بخاطر حضورت در کنار من

بخاطر حس مادرانه ای که تو به من بخشیدی

بخاطر روح لطیف وپاکت

چرا که لمس تو لمس تمام زیبایی هاست

بخاطر لبخند زیبایت و افرینش تمام لجظه های شیرین و ناب زندگیم

سپاسگذارم

دختر شیرینم دومین نیم سالگیت مبارک باشه به همین زودیه زود 18  ماهه شدی

 انقدر این روزها شیرین شدی که هر چی بگم کم گفتم این روزها خیلی شیرین زبونتر شدی وکم کم داری به حرف میوفتی خیلی لحظه های شیرینیه که تو با اون صدای قشنگت همه چی رو تکرار میکنی و سعی میکنی که حرف بزنی وقتی وارد 18 ماهگی شدی خیلی بیشتر از قبل کلمه های جدید رو یاد گرفتی  تقریبا میتونم بگم که همه چی رو تکرار میکنی حتی کلمه های سخت رو و این باعث خوشحالیه منه که دخترم خیلی باهوشهبوس

 

راستی این رو هم بگم که قرار بود این پست فقط عکسهای شما باشه ببخشید عزیزم نشد که بذارم ولی حتما حتما تو پستهای بعدی میذارم 

رسپینا ی قشنگم  این روزها خیلی به من وابسته تر شدی دیگه من حتی نمیتونم برم دستشوی از دست شما انقدر ماما ماما میگی که من دلم برات میسوزه انقدر وابستگیت به من زیاد شده که من تصمیم گرفتم وقت خیلی بیشتری رو برات بذارم بیشتر میبرمت بیرون بیشتر باهات بازی میکنم و شعر و کتاب  میخونم و بیشتر با هم  cd های با نی نی رو میبینیم به لطف کلاسهای مادر کودک که برای من و شما خیلی مفید بود من بازیهای زیادی یاد گرفتم که مخصوص سن شما است که البته هوش و خلاقیت رو پرورش میده این بازییها و شعرها

حالا که بزرگتر شدی خیلی قشنگ میتونی شعرها رو بخونی قشنگ میگی دست دست و پا پا با اشاره

عزیز دلم  دایره لغاتت خیلی بیشتر شده چند جمله هم میگی

آب بده 

من میخوام

این چیه

سَسول.............رسول

سَسینا...............رَسپینا

قوغابه..................قورباغه

بچه

دایی

عمو

خاله

عمه

مادَ جو.................مادر جون

موچه....................مورچه

مَجوش.................فرنوش

نقاشی

چِش....................چشم

شی....................شیر

اَبو........................ابرو

و خیلی چیزای دیگه که یادم نمیاد مثل طوطی شدی بدون این که من بگم اینو بگو من هر چی بهت میگم تکرار میکنی یه بار بهت مورچه نشون دادم وگفتم رسپینا مورچه الان هر وقت بیرون میریم همش میشینی و دنبال مورچه ای یه بار هم تو خونه مادر جون یه مورچه دم پات بود و تو یه دفعه دیدیش و گفتی موچه یه بار هم یه خروس که داشت قوقولی میکرد رو بهت نشون دادم و تو از اون به بعد هر وقت میگم رسپینا خروس چی میگه خیلی قشنگ میگی قوقوی قووووووووووو یعنی عاشقتم که انقدر باهوشی

قرار بود تو عید ببریمت باغ وحش ولی هوا سرد بود ونمیشد تا الان هم نشده که بریم بخاطر یه سری درگیریهایی که در پایین برات توضیح میدم ولی بابایی قول داده تو اولین فرصت ببرتت من مطمئنم خیلی برات مفید خواهد بود این کار

دختر خوشگلم 2تا شعر بلده بخونه یکی اتل متل یکی هم چشم چشم 2 ابرو از وقتی براش نقاشی کشیدم و چشم چشم 2 ابرو رو براش خوندم به نقاشی خیلی علاقه مند شده هر وقت یه مداد یا خودکار میبینه سریع میاره میده به من و میگه چش چش یعنی چشم چشم 2 ابرو بکش

رسپینا :::

چِش چِش ابو .........................

اتَ متَ تو....................

عزیز دلم عروسک بازی رو هم خیلی دوست داره یه بار هم مامان عروسکش شده بود داشت به عروسکش می می میداد وقتی این صحنه رو دیدم واقعا نمیدونستم چی کار کنم یه لحظه اشک تو چشمم جمع شد و خدا رو شکر کردم برای داشتنت

دخترم این روزها سرمون خیلی شلوغ بود چون داریم خونمون رو عوض میکنیم من هم خوشحالم هم ناراحت خوشحالیم بخاطر اینه که به مادر جون (مامانم)نزدیک شدیم و خونمون هم بزرگه هم جاش خیلی خوبه ناراحتیم هم بخاطر اینه که انقدر از مهد کودکت دور شدیم که دیگه نمیتونیم بریم کلاس اطراف خونه ی جدیدیمون فقط خانه بازی داره و هم این که راه بابا به سر کارش خیلی زیاد شده و من واقعا ناراحت بابایی هستم برای همین فقط 1 شنبه و 3 شنبه میریم کلاس و بعدش باید از مربیه خوبت و دوست جونیات خداحافظی کنیغمگین ولی من اونجا دوستای زیادی دارم مامان حسنا و رها بهترین دوستامن که با هم در ارتباطیم من میتونم غیر حضوری برات کلاسها رو دنبال کنم آرام

 

واکسن 18 ماهگی

عزیز دلم بخاطر شلوغیه اوضاع خونه و واکسن رو 2 روز زودتر زدیم یعنی 7 خرداد که 4شنبه بود لحظه ی اخر خیلی استرس گرفته بودم و کم کم داشتم نگران میشدم چون هر کدوم از دوستات زدن حالشون بعد از واکست تعریفی نبود برای همین منم نگران شدم این بارقبل از واکسن بهت شربت ندادم وگفتم اگر تب کردی بهت دارو میدم وقتی رسیدیم مطب خیلی شلوغ بود و 1 ساعتی معطل شدیم تا نوبتمون بشه وقتی رفتیم تو مثل همیشه تا نشستی رو میز معاینه زدی زیر گریه و با هزار ترفند گولت زدیم تا خانم دکتر کارش رو انجام بده بعد از اون هم نوبت واکسن شد که خیلی برام جالب بود وقتی دکترت اومد سمتت و دستت رو با پنبه خیس کرد و امپول رو زد و در اورد اصلا هیچی نگفتی و فقط نگاه کردی که خود خانم دکتر هم خندش گرفت و گفت برای معاینه این همه گریه میکنه برای امپول گریه نکرد

خانم دکتر مهربونت اون یکی امپول رو که همه تو پا میزنن رو برات تو دست زد که شما کمتر اذیت بشی و من واقعا از ایشون ممنونم بخاطر این کار ولی برای دومین امپول یه کم گریه کردی ولی خیلی زود ساکت شدی بعد از اون من تا شب منتظر این بودم که تب کنی و بهت شربت بدم ولی اصلا تب نکردی و بیقراری هم نکردی تا صبح و من از این همه خوبیه تو نگران شدم و به بابا رسول گفتم که به دکترت زنگ بزنه وبگه که تو حالت خوبه قه قههو ما نگرانیم اخه همه دوستات تب کردن و بیقرار بودن خلاصه اینم از اخرین واکسن که خیال ما هم راحت شد خدارو شکر میکنم که اصلا اذیت نشدی مامانی

دختر عزیزم با یه دنیا عشق یکسال و نیم شدنت رو بهت تبریگ میگم خیلی دوست دارم میدونم تو هم مارو خیلی دوست داری و همین برای خوشبختیه ما 3 نفر کافیه

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مهدیه
10 خرداد 93 10:17
عزیزم خوشحالم واکسن 18 ماهگی رسپینای نازنین رو اذیت نکرده. منم باید فاطمه سادات رو فردا ببرم برای واکسن. اینقدر نگرانم که نگوووووووووووووووو خدا میدونه فردا چی میشه. امیدوارم برای فاطمه ی منم همین قدر راحت باشه! ایشالا که برای فاطمه جون هم راحت بگذره و خیالت راحت بشه نگران نباش عزیزم