صدای پای بهار می آید
من یقین دارم بهار می آید...
اما این را هم میدانم که او فقط بهانه ایست برای رویش
دلی که بهاری باشد برای رویش از او اجازه نمی گیرد
هر جا باشد بهار را به انجا می کشاند
بارها دیده ام بهار به عادت تکرار میهمان دلهایی شده تا بهانه ی رویش شود
بهار می آید تا دلهایمان را بهاری کند به قلبهایمان آرامش ببخشد نوید شادابی و سر زندگی دهد و نوروز بر تار روزگار خوش بنوازد
بهار که می آید دستان باد بوی شکوفه میدهد
جوانه های تک درخت باغچه با نوازش نسیم جان میگیرند
آرام و آهسته ...
خدایا رویش یک دانه تمام عظمت تو را فریاد میزند
بهار عاشق بود و زمین معشوق ...
عشق بی تابی می آورد و بهار بی تاب بود
زمین اما آرام و سنگین و صبور و بهار پرده از عاشقی برداشت
آن هنگام که رازش عظیم گشت و عشقش هویدا و جهان حیرت کرد
چه عشقانه دوست دارم بهار را با تصاویر زیبایش که تمامی ندارد هیچگاه
مثل قاب عکسی تمام ناشدنی که هر ثانیه تو را به لذتی جدید فرا میخواند
و من چه بیقرارم لحظه ی تحویل سال و شنیدن همان آهنگ معروف حلول سال...
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یامحول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
چه حس ناب و شگرفی ست این آمدن بهار و بازگشتن به روزهای خواستنی وکودکانه ام...
خداوند مرا عاشقانه دوست میدارد...