رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

1 سال 5 ماهگی رسپینا کوچولو

1393/2/14 0:18
نویسنده : مریم
293 بازدید
اشتراک گذاری

دختر شیرین زبونم 17 ماهگیت مبارک 

هر ماه که میگذره خیلی رفتارهات با قبل فرق میکنه از همه نظر بزرگ میشی کلمه های جدید و شیرین و لوس شدنات و حرکتهای کاملا دخترونه و خاله بازی های که با خودت میکنی..... من عاشق دیدن تو هستم لذت میبرم وقتی اینجوری میبینمت لذت میبرم که خودت رو لوس میکنی لذت میبرم وقتی که یه چیز جدیدی بهت میدم خودت رو باهاش سرگرم میکنی 1 ساعت بازی میکنی... کلا خیلی با نمک شدی این روزها

دختر شیرینم کلی کار جدید و کلمه های جدید یاد گرفتی 

اول این که با هر چی بازی کنی تقریبا دوباره میذاری سر جاش  مثلا اگه با وسایل کابینت بازی کنی بعد همه رو میذاری تو کابینت و در رو میبندی و میری سراغ یه چیز دیگه ... خوب دختری دیگه این چیزها تو ذاتته وکلا به کار خونه علاقه داری ...جارو کردن و جمع جور رو  گرد گیری رو دوست داری و لباس شستن 

وقتی که غذا خوردنت تموم میشه بهت میگم رسپینا خدا رو شکر تو هم سریع دستات رو میبری بالا و با زبون خودت از خدا تشکر میکنی

یا علی که ورد زبونت شده وقتی بغلت میکنم و یا پا میشی همش میگی آ علی

دختر خوشگلم دست چپ و راستش رو میشناسه وقتی بهش میگم دست راستت رو بده مامان بوس کنه میده ویا دست چپ البته پای چپ و راست رو هم میشناسی ولی بعضی وقتا قاطی میکنیزبان

1تا 4 هم همش ورد زبونته همش میبینم که وقتی بازی میکنی همش میگی 1.2.3.4 

وقتی میگم رسپینا بریم بخوابیم سریع میگه خااااااااااا پییییییییییییشششش هر وقت سرش رو رو بالش میذاره میگه خا پیش خا پیش بوسمحبت

نیست گفتن رو هم یاد گرفته وقتی میگم رسپینا بابا کو میگه نیس یا وقتی یه چیزی رو قایم میکنم از دستش میگه نیس نیسبوس

مَ میخوام... من میخوام

چشم

بله

باشه

بده

کَش...کفش

آ سِین......یا حسین 

ماست

شی....شیر

گُ ...گل

هاپو 

امیدوارم همه رو گفته باشم چون هر روز یه چیز جدید یاد میگیری و بعضی از کلمه ها رو هم خودت میگی بدون اینکه من بهت بگم که اینو بگو

چند روزی بود که کلافه بودی و من همش این غر زدنها رو باید پای دندون در اوردنت میذاشتم  با این که این جوری نبودو تو حسابی ددری شدی و هر روز میخوای بری بیرون و حوصله ات سر میره تو خونه برای همین چند روزی رفتیم خونه ی مادر جون که هم بزرگتره و هم حیاط دارن برای همین من استخرت رو هم بردم تا اب بازی کنی این چند روزی که اونجا بودیم تو هم غذا خوب میخوردی هم خوب میخوابیدی و این بخاطر این بود که اونجا کاملا انرژیت رو تخلیه میکردی  خیلی اونجا شاد بودی برای این که مادر جون حسابی باهات بازی میکنه و همش میبردت پارک والبته خونه ی بزرگ و پر نور هم بی تاثیر نبود اونجا 8.30  صبح بلند میشدی  خیلی هم خوشحال خندان بدون این که کسل بوده باشی منم از فرصت استفاده میکردم تا تو رو میفرستادم بیرون از اتاق خودم دوباره میخوابیدم خندونک

این ماه برا ی چکاپ بردمت پیش دکترت  خدا رو شکر همه چی خوب بود ولی یه چیزی بده واینه که همیشه تا دکترت بهت دست میزنه میزنی زیر گریه و دستش رو پس میزنی با این که دکترت خیلی مهربون و خوشرو هست و همیشه بهت خوراکی میده ولی دوستش نداری انگاری ...

از دکترت برای از شیر گرفتنت پرسیدم و گفت دیگه میتونی بهش ندی چون دیگه این شیر هیچ خاصیتی نداره  مراحل از شیر گرفتن رو هم بهم گفت و من از دیشب شروع کردم و گفت حدودا 2 ماه طول میکشه مگر این که خودت زودتر دیگه می می نخوای که بعید میدونم البته شیر خوردنت خدا رو شکر خیلی داره کم میشه ولی منم تکلیفم با خودم روشن نیست وقتی تو نیایی سمتم برای شیر خوردن من میام پیشت.... فکر کنم این شیر گرفتن پروسه ی سختی باشه برای جفتمون چون هم من دوست ندارم شیر بدم هم دوست دارم شیر بدم البته گزینه دوم درصدش بیشتره ...خدایا خودت کمک کن 

راستی دکترت بهم گفت کلاسهای خلاقیت حتما ببرمت  منم بهش گفتم رفتمدلخور خیلی تاکید کرد که حتما برم و تورو تو جمع نی نی ها قرار بدم خیلی هم تاکید داشت ببرمت پارک برای همین منم تصمیم گرفتم برای ثبت نام ترم جدیدت اقدام کنم

 

دختر خوشگلم 17 ماهگیت مبارک باشه با یه دنیا بوس برای توبوس

 

خیلی طولانی شد عکسها رو تو پست بدی میذارم زیبا

 

پسندها (3)

نظرات (0)