رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

رسپینا در کارگاه مادر و کودک

1392/11/9 0:28
نویسنده : مریم
269 بازدید
اشتراک گذاری

دختر شیرین زبون من

مامانی بلاخره موفق شد اسم شما رو تو کلاسهای مادر و کودک یا همون خلاقیت کودکان بنویسه خیلی خوشحالم که این کار رو کردم و از این که همش تو خونه بودیم و هر روزمون ی شکل بود خسته شده بودم با این که کلاست به خونه ی ما دوره ولی من خیلی دوست داشتم به این کلاسها برم و حالا که چند جلسه هست که رفتیم با هم واقعا دارم یه سری تغیرات خوب تو دخترم میبینم

جلسه اول از محیط جدیدی که توش قرار گرفتی خیلی لذت و  بردی والبته من هم. اونجا همه چی خیلی  کوچیکه میز کوچیک صندلیه کوچیک وخونه ی کوچیک حتی روشویی ودستشویی هم برای سایز شماهاست انگار وارد خونه ی ادم کوچولوها میشیم اونجا همه چی خیلی رنگی رنگیه و پر از اسباب بازیهای جدید که همون دقیقه اول با یه دختر ناز که حالا شده دوست جونت سر یه چرتکه رنگی رنگی دعواتون شده بود که مامان حسنا جون سریع قایمش کرد روز اول مربی مهربونت تارا جون به همه ی مامانا گفتن این جلسه رو خوب یادتون باشه تا پایان جلسه هشتم شاهد تغیرات بچها باشین من این تغییر رو در جلسه ی دوم در تو دیدیم عزیزم  کلاس خلاقیت اول با یه شعر سلام شروع میشه که بچها باید خودشون رو معرفی کنن و بعد از اون شعر الکم و دولکم رو میخونیم و یه چند تا شعر دیگه بعد کاردستی و دوباره شعر کدو تنبل و در اخر موقع خوراکی خوردن نی نی ها میشه هر جلسه علاوه بر شعر جلسه قبل یه شعر جدید هم میخونیم

خوب داشتم این و میگفتم که تو جلسه ی دوم تغییر کرده بودی تو مسیر برگشت به خونه من انقدر اون شعرها رو با خودم زمزمه کردم که یادم نره تا جلسه بعد برات هی بخونم که یادت باشه وقتی رسیدیم خونه هر دومون خسته بودیم حدودا  2 ساعت بعد وقتی داشتم ظرف میشستم وشما داشتی بازی میکردی شروع کردم به خوندن شعر الکم و دولکم و دیدم که سریع من و نگاه کردی و خندیدی و شروع کردی تمام حرکاتی که ما تو کلاس با این اهنگ انجام میدادیم رو به نمایش من و بابایی گذاشتی منم که ذوققققققققققق کرده بودم و سریع گفتم رسووووووووول نگاه کن داره حرکات ما رو انجام میده دقیقا به قسمت شعر که میگه دست ....دست ...دست و پا..پا...پا دقیقا همون کارها رو انجام دادی وای خدا میدونه که دیدین این صحنه چقدر برای من لذت بخش بود ودختر کوچولوم مامانش رو نا امید نکرد از این که به این کلاسها میره حس دیدن اون لحظه برای من مثل حس یه مادر بود که بچش تو دانشگاه قبول شده بودقهقههقهقهه امید وارم که تو جلسه های بعدی هم شاهد پیشرفت تو باشم عزیزم

 

اینم چندتا عکس از دخترم و کاردستیهاش تو کلاس

 

کرم ابریشم که همون دقیقه چشمش کنده شد از دست رسپینا

بازی با رنگ و انگشت

اولین نقاشی دخترمماچ

عاشق این صندلیها شدی همش دوست داری بشینی رو صندلی

دوست جونت حسنا که هر چی رو میبینه میخواد اگر هم ندیم بهش این شکلی میشه

بازی با رنگ ونی که باید رنگ رو از تو نی فوت میکردیم تو کاغذ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سانی مامی شادیسا
9 بهمن 92 16:55
خب پس دلیل دیر آپ کردن وبت معلوم شد!!! سرت به کلاس رفتن گرم شده... چقدر خوب که کلاس می بریش. آفرین به این دختر باهوش که مامان مهربوش رو نا امید نکرده. من هم مدتیه در لیست انتظار یه کلاس هستم که نزدیکمونه... دعا کن اونها زودتر کلاسها شروع شه
زهره مامان بهار
5 اسفند 92 1:40
عزیزم خیلی خوب کاری کردی ...واقعا آدم تو خونه خسته میشه برا بچه ها هم عالیه اتفاقا حسنا جونی دختر دوستمه به مامانش بگی میشناسه دوستمم از کلاسا خیلی راضیه ماشاالله رسپینا جون خیلی بزرگ و خانوم شده lمرسی زهره جون اره برای بچها که خیلی خوبه منم خیلی راضیم حسنا هم خیلی دوست داشتنیه
خاله عاطی
10 خرداد 93 0:33
سلام کوچولو چقد شما نازی ب منم سربزن خوشحال میشم