سفر شمال و سالگرد پنجم
سلام دلبندم
چند روز پیش ما به اتفاق دوست بابایی و رفتیم شمال (بندر انزلی ) 5 روز اونجا بودیم خیلی بهمون خوش گذشت واقعا خیـــــــــــــــــــلی اخه دوست بابا خیلی باحاله شما رو هم خیلی دوست داره وقتی که بدنیا اومدی یه ربع سکه بهت کادو داد موقع برگشت هم همش میگفت من دلم برای رَسپینا تنگ میشه
خلاصه بهت بگم که شما کلی تو این مسافرت بهت خوش گذشت تا حالا که دریا رو ندیده بودی وقتی بغلت میکردم میرفتم کنار دریا آروم ساکت فقط خیره میشدی به موجها چون صدای اب رو هم خیلی دوست داری فکر میکنم خیلی بهت ارامش داده بود صدای موجها
روزی که خواستیم بریم مسافرت رفتیم بهار برات صندلی ماشین خریدیم که راحت باشی چون کریرت برات کوچیک شده و حالت نشسته نداره
رفتنه زیاد نشستی توش ولی تو کل شمال و برگشتنه عاشقش شده بودی چون میتونستی بیرون رو نگاه کنی و دستت هم به عروسکت میرسید و حسابی بازی میکردی و سرگرم شده بودی
بقیه در ادامه مطلب
صندلی ماشین رَسپی جون
قربونت برم که اب بازی رو دوست داری اینجا ساحل گیسوم بود خیلی جای قشنگی بود از وسط جنگل جاده بود تا ساحل
اولین تجربه شن بازی که خیلی هم دوست داشتی جای دستات کنار پات معلومه
اینم بابای مهربون رَسپی جون و عمو سعید گل
ملوان کوچولو
عزیز دلم اینجا تازه از خواب بیدار شده بودی ما میخواستیم بریم قایق سواری
منجیل
و امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
.........
18 مرداد پنجمین سالگرد ازدواج من و بابا رسول بود که ما شمال بودیم و عمو سعید برامون کیک گرفت و چند تا از دوستامون هم که شمال زندگی میکنن شب اومدن ویلای که ما گرفته بودیم حسابی خوش گذروندیم
والبته ...البته فرداش که 19 مرداد میشد ششمین سالگرد عقد من و بابا رسول میشد
اینم عکس کیک خوش مزه