گردش 13 ساعته
سلام گل بل من
چند روز پیش که جمعه بود یعنی 20 اردیبهشت 92 من و بابایی و شما از صبح زود رفتیم بیرون و 9 شب برگشتیم خونه ...........خسته و کوفته از صبح زود رفتیم دربند و صبحانه رو اونجا نوش جان کردیم هوا خیلی عالی بود خیلی هم شلوغ بود اون وقت صبح همه اومده بودن کوه
بعد از صبحانه رفتیم سمت محلاتی که بریم باغ گلها اونجا هم خیلی شلوغ بود و خیلی گرم شما اونجا از گرما و شلوغی کلافه شده بودی من و بابا هم با یه عملیات ضربتی تو ماشین لباست رو عوض کردیم
بعد از باغ گلها رفتیم دفتر بابایی که اونجا بابا رسول یه کم به کارهاش برسه و منم میخواستم شما رو عوض کنم و یه چرتی بزنی و دوباره راه بیفتیم بریم گردش وقتی رسیدیم انقدر خسته بودی که رو جانماز بابا رسول رو زمین خوابیدی
وقتی هم که خوابت میبره سریع خودتو دمر میکنی اینم مراحل دمر شدنت
بعد از اونجا هم یه سر رفتیم بهار تا من کفشت رو که برات بزرگ بود رو عوض کنم و بعد رفتیم دنبال مامان دورنا که با هم بریم نهار بخوریم و بریم نمایشگاه کتاب خلاصه کلی گشتیم اون روز برای خودمون من کلی هم کتاب خریدم برات با cd های آهنگ که وقتی هم برات میذارم کلی ذوق میکنی
وقتی رسیدیم خونه من سریع بردمت حمام که خستگیت در بیاد آخه 13 ساعت تو ماشین بودی ولی خدا رو شکر اذیت نشدی زیاد چون تو نمایشگاه تو فضای سبز یه 2 ساعتی رو پای مامان دورنا لالا کردی و من و بابا با خیال راحت برای خودمون گشتیم بعد از حمام هم سریع خوابت برد ساعت حدود 9.30 بود که خوابیدی و فردا 10 صبح بیدار شدی الهی قربون دختر ناز مهربونم برم
راستی الانم که دارم برات مینویسم ساعت 1.30 شبه و بابایی هنوز برنگشته با دوستاش رفته استخر من و شما هم تنهاییم الانم شما تو خواب نازی
اون روز خیلی روز خوبی بود خیلی بهمون خوش گذشت البته با همکاری تو دختر نازم که اصلا ما رو اذیت نکردی غیر از باغ گل تو محلاتی که حسابی گرم بود وکلافه بودی از لباسات
به امید روزهای زیباتر