رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 23 روز سن داره

حقیقتی شیرین

1 سال 8 ماهگی رسپینا کوچولو

1393/6/1 15:39
نویسنده : مریم
674 بازدید
اشتراک گذاری

رسپینای عزیزم سلام

 20 ماهگیت مبارک باشه دختر خوشگلم 

 این بار خیلی دیر اومدم تنها دلیش بخاطر خودت بود که این روزها عجیب وقت سر خاروندن به مامی نمیدی ..این ماه اخیر یه کم سرمون شلوغ بود یه مسافرت رفتیم با 2تا جشن نامزدی و عروسی این ماهی که گذشت خیلی خاطره انگیز بود تو انقدر تو همه چی پیشرفت کردی که باعث تعجب همه شدی کاملا همه حرفها رو میزنی  متوجه میشی وابستگی خیلی خیلی خیلی زیادی به من پیدا کردی یعنی وقتی بغل بابا باشی و بابایی 1 متر از من فاصله بگیره میزنی زیر گریه  و فکر میکنی بابا داره میبرتت این یکم من و ناراحت میکنه تو انقدر وابسته شدی چون دیگه اینجوری من نمیتونم به کارهای شخصیم برسم .... دخترم تو انقدر بزرگ شدی که من هر روز خدا رو شکر میکنم بخاطر وجود زیبایت واقعا دختر داشتن نعمت بزرگیه وقتی که تو رو در حال بازی کردن میبینم لذت میبرم  الان بیشتر دیگه با عروسکهات بازی میکنی همش تو خونه بغلشون میکنی و راه میری و ادای من و در میاری بهشون غذا میدی و میخوابونیشون روشون پتو میکشی من وقتی این طوری میبینمت نمیدونم چرا گریم میگیری و خدا رو شکر میکنم از داشتنت ..

تو بزرگتر شدی و ارومتر البته بچه ارومی بودی و زیاد اذیت نکردی والان بهتر شدی مامان جونم حدود 2 ماهه که من دارم سعی میکنم شیر رو ازت بگیرم  و تا الان تونستم 500 بار شیر خوردن در روزت رو به 4 یا 5 بار تغییر بدم پروسه از شیر گرفتن برای من سخته عزیزم چون من مخلاف 100 درصد یه دفعه از شیر گرفتن و تلخ کردن نوک سینه هستم یعنی دلم نمیاد عزیزم که تو با یه دنیا عشق بخوای بیایی شیر بخوری و ببینی که تلخه برای همین این سختی رو به جون خریدم تا خودت از شیر گرفته بشی با رضایت خودت برای همین خیلی وقته که شروع کردم که رو پا بخوابونمت به جای زیر سینه الانم شبا وقتی بیدار میشی من میخوام بهت شیر بدم نمیخوایی و میگی رو پا  بعضی وقتا هم خودت میخوابی از پوشک گرفتن رو شروع کردم صبحا و شبها نیم ساعت تو دستشویی هستیم تا شما کارت رو انجام بدی خیلی به این مرحله علاقه مند شدی مخصوصا قسمت دمپایی پوشیدن رو دارم سعی میکنم هر دو رو با هم ازت بگیرم که البته میدونم پوشک گرفتن یه کم طول میکشه دلم میخواد تا 2 سالگیت هم شیر هم پوشک  رو باهاش بای بای کنی امیدوارم البته

از غذا خوردنت بگم که خدا رو شکر همه چی دوست داری مخصوصا ماهی و میگو رو البته ماهی هم فقط سالمون رو میخوری عشق صبونه ای به قول خودت صبحا من بیدار میکنی میگی پاشو بریم صبونه 

خدا رو شکر شیر پاستوریزه هم دوست داری وقتی در یخچال و باز میشه میگی شیر

حمام رفتن رو هم خیلی دوست داری و حسابی بازی میکنی اونم بازی های خطرناک نمیدونم چرا سرت رو میکنی تو وان پر از ابت و نگه میداری فکر کنم مامان جون داری تمرین نگه داشتن نفس رو میکنی اصلا خوشت میاد نفست میگیره وقتی هم میری زیر دوش نفست میگیره خوشت میادخنده

عاشق پارک رفتنی وقتی هم میریم پارک رضایت به برگشتن نمیدی اوایل به غیر از سر سره و تاپ سوار هیچی نمیشدی ولی الان سوار قطار و هلکوپتر و چرخ و فلک هم میشی اونم دوبار دوبار الانم هر جا بریم تا یه پارک ببینی سریع میگی سواری یعنی محل بازی کردن و سوار شدن محبت

 وقتی صدای هواپیما رو میشنوی سریع میگی هوالا 

از روی صندلی نشستن هم لذت میبری مخصوصا اگه سایز خودت باشه

مامان جون خیلی حرفها برای گفتن داشتم ولی حافظم یاری نمیکنه چون خیلی دیر میام برای همین یادم نمیمونه خیلی از کارهات

 

 

 

 

میشه تخمه بخورم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نه نمیشه ........... چرا نمیشه

من تخمه میخوام

باشه بیا بخور ..............نمیخورم دیگه

بخورم؟؟؟؟؟؟؟

 

رسپینا بار اخرت که تخمه میخوریا.............. نخیر بازم میخورم

اااااا یعنی چی بازم میخوام

 

عاشق حباب سازت شده بودی که خودت اسمش رو گذاشتی شومبابه

به قول دخترم سواریییی ....اونم 2 بار هر کدومخندونک

بله دیگه یه بازیه کاملا بدون ترس که من و بابا سوار شدیم انقدر ترسانک نبود که من چشمام رو بسته بودم از اول خطاترسو

بام رامسر

دخترم عاشق شن بازی شد از همون اول 

یعنی با گریه اومدی بیرون کلی ذوق کردی

 

پسندها (1)

نظرات (0)