رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

1 سال 7 ماهگی رسپینا وکوچولو

1393/4/8 1:23
نویسنده : مریم
788 بازدید
اشتراک گذاری

دختر شیرینم سلام

19 ماهگیت مبارک باشه شیرین عسل من

انقدر حرف دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم .. تو این 1 ماه خیلی اتفاق رخ داده اتفاقهای خوب و بد .. تو پست قبلی گفته بودم که در حال اثاث کشی هستیم بلاخره بعد از 1 ماه تقریبا تو خونه ی جدیدمون جا افتادیم خونمون خیلی خوبه و بزرگ تره تو هم خیلی توش راحتی و حسابی توپ بازی میکنی روزهای اول که خونه بهم ریخته بود خیلی کلافه بودی همش میگفتی بریم بریم ... خیلی ناراحتت بودم چون اون چند روز خیلی بی اعصاب بودم از وضع خونه تو اون شلوغی تو هم به همه ی کارتونها سرک میکشیدی و یه چیزی بر میداشتی برا خودت و میرفتی  جدا از این که من اثاث کشی رو دوست دارم صرفا جهت تنوع ولی حالم داشت از این همه کارتون و شلوغی بهم میخورد دیگه ولی زود جمع و جور شد خدارو شکر فقط یه سری خورده ریز بود که دیگه دلم میخواست بذارم رو سرم اونا رو از دست توووو 

این ماهی که گذشت ماه خوبی نبود بعد از اثاث کشی تو مریض شدی و اونم بد جور یه شب دیدم خیلی داغ شدی از صبحش هم گلاب به روتون اسهال شدی 2 روز تمام اسهال داشتی اونم هر 1 ساعت خیلی اذیت شدی روز اخر اسهالت خونی شده بود خیلی زیاد که دکترت گفت اگه تبش قطع نشه باید بستری بشه  خیلی برام سخت بود هر وقت که دل پیچه میگرفتی خیلیییییییی زیاد گریه میکردی و هی با گریه سوز ناک میگفتی ماماماما  یعنی جیگرم اتیش میگرفت اون لحظه ها منم پا به پات گریه میکردم  بعد از ظهر همون روزی که از دکتر اومدیم تبت قطع شد و دیگه خونی تو پوشکت نبود و ولی تو این 2 روز 1 کیلو وزن کم کردی خیلی هم ضعیف و لاغر و زرد شده بودی و غیر از اب هیچی نمیخوردی ...  خدا رو شکر که خوب شدی  و احتیاج به بستری شدن نداشتی

عزیز دلم هر ماه تو حرف زدن خیلی پیشرفت میکنی خیلی شیرین صحبت میکنی 

بقیه در ادامه مطلب

 

یه   روز خوب با دوستای خوب در سرزمین عجایب

رسپینا در حال ابتنی تو حیاط خونه ی مادر جون

بوس در حال فضولی

اینجا هم یه رستوران بود که طبقه ی پایینش خانه بازی بود رسپینا عاشق استخر توپ و خونه کوچولوهاست که بره توش بشینه

 

 

دختر شیطونم عاشق اینه که لب پنجره باشه و بیرون رو تماشا کنه هم پیش من هم پیش باباش الانم رو دست باباش خوابش برده 

 

اخرین جلسه کلاس مادر و کودک رسپینا غمگین اینم رها کوچولو دوست جونیه رسپینا

اینم حسنا دوست جونیه رسپینا که مامانش هم دوست جونیه منه

اینجا هم یه شبی بود که هر کاری میکردم نمیخواستی بخوابی تو تاریکی تو خونه راه میرفتی یه دفعه دیدم صدات دیگه نمیاد چراغ موبایلمو روشن کردم و دیدم خودتو انداختی رو بابایی و خوابت برده واقعا عاشق بابایی هستی

د رحال رفتن به خونه ی مادر جون

اینجا هم 7.30 صبحه که با بابایی داشتیم میرفتیم سر  کار خندونک

دخترم پسر میشود ..... موهاتو کوتاه کردم مامان جون هوا خیلی گرم شده همیشه موهات میچسبید به سرت تو هم که گرمایی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عزیز دلم امید وارم مثل عکس اخریت همیشه شاد و سر زنده باشی 

دختر شیرینم منو ببخش که این روزها انقدر بد شم من فقط یه کم خسته ام 

دوست دارم شیرین زبونم دختر کوچولوی من 

 

راستی این صدمین پستیه که تو وبلاگت گذاشتم  آرام

 

19 ماهگیت مبارک

پسندها (4)

نظرات (6)

زهره (مامان آرتین)
15 تیر 93 1:16
اول از همه خونه نووووو مبارک ایشالله توش بهترینا براتون اتفاق بیوفته مریم جون مریم خیلی ناراحتتتتتت شدم بابت مریضیش الهی بمیرم بچه چقدر زجر کشید ، اسفند براش دود میکنی ؟ راستی چرا شبیه پسراش کردی ، بامزه بود بامزه تر شده ماشالله ، حسابی از قوله من ماچش کن دلم برات تنگ شده مرسی عزیزم اره حسابی اذیت شد تو مریضی منم دلم تنگ شده
مامي اميرسام
16 تیر 93 9:12
١٩ ماهگيت مبارك عزيزم موهات خيلي بهت مياد خانم خوشگله خونه جديد مبارك مي بوسمت رسپينا جون مرسی نهال جون
سانی مامی شادیسا
22 تیر 93 14:45
مریم جون خونه نو مبارککککک انشالله توش راحت باشید و روزهای شاد و خوشی رو داشته باشید عزیزم برای مریضی رسپینا خیلی ناراحت شدم.... انشالله هیچوقت روی مریضی نبینه عکساش خیلی قشنگ بودن.... موهاش خیلی خوب شده. با اینکه یه کمی پسرونه به نظر میاد اما کار خوبی کردی هم موهاش جون میگیره هم یه دست بلند میشه مرسی سانی جونم ممنون شادیسای ناز رو ببوس
مامان حسنا
25 تیر 93 14:31
اول از همه بهت تبریک میگم که با وجود رسپینا کوچولو تونستی به سلامتی اثاث کشی کنی. بعد هم خدا رو شکر که خطر رفع شد. امیدوارم از با هم بودن تو خونه جدید لذت ببری سلام عزیزم مرسی که به وبلاگ رسپینا سر زدی
آفاق
30 تیر 93 9:22
مریم جوون وقتی اون قسمت مریضی رسپینا رو خوندم کلی غصه خورد و اشک تو چشام جمع شد . چی کشیدید شما. الهی که دیگه هیچ وقت براش پیش نیاد عزیزم عکسات خیلی ناز بود رسپینا جونی. میبوسمت مرسی افاق جون ممنون که سر زدی به وبلاگ رسپینا اره واقعا خیلی سخت بود مرسی خاله جون
جیران بخشنده
17 مرداد 93 17:03
خونه جدید مباااارک امیدوارم در این خونه لحظه شاد و خوبی رو در کنار هم داشته باشید رسپینای عزیزم 19 ماهگیت مباااااک گلم