رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

13 روز عید

1392/1/14 1:45
نویسنده : مریم
413 بازدید
اشتراک گذاری


دختر شیرینم

 

عید امسال با همه عیدها برای من فرق داشت فقط بخاطر وجود نازنین تو 

 

رسپینای گلم شما دومین مسافرتت رو هم رفتی من و بابا و شما چند روز بعد

 

از  عید رفتیم شمال و شما هم تا خود رشت خواب بودی فقط یک بار برای شیر

 

خوردن بلند شدی مقصد ما آستارا بود و چون راهش خیلی زیاد بود ما ١ شب تو

 

رشت خوابیدیم و فرداش راه افتادیم خیلی بهمون خوش گذشت شما خیلی

 

دختر خوبی بودی واصلا گریه نکردی و تو کل مسافرت اصلا اذیت نکردی


واکسن ٤ ماهگی

 

روز ١٠ فروردین که شنبه بود من و بابا شما رو بردیم بهداشت که واکسن بزنی

 

این دفعه مثل واکسن ٢ ماهگیت زیاد نگران نبودم ولی وقتی تا گذاشتمت روی

 

تخت و بیدار شدی و به روی من خندیدی یه لحظه بغضم گرفت و ناراحت شدم

 

مثل دفعه قبل بابایی پاهات رو نگه داشت و به من گفت  که برم بیرون منم تا

 

دم در رفتم و از یه گوشه داشتم نگاهت میکردم که دیدیم یه لحظه اخم کردی و

 

شروع کردی سریع دستات رو تکون دادن من اونجا و با دیدن اون صحنه گریم

 

گرفت و یه دفعه دیدم که صدای گریت بلند شد منم سریع اومدم سمتت که

 

بغلت کنم وقتی من و دیدی گریت شدید تر شد و با التماس به من نگاه میکردی

 

و گوله گوله اشک میریختی منم بدون ابن که لباست رو تنت کنم سریع بغلت

 

کردم وکلی ازت معذرت خواهی کردم که اذیت شدی ولی تا اومدی تو بغلم

 

ساکت  ساکت شدی و دیگه اصلا گریه نکردی حتی تا شب خدا رو شکر هم

 

اصلا تب نکردی آفرین دختر قویه من بازم آفرین که به قولت عمل کردی و تب

 

نکردی و گریه هم نکردی یه عالمه بووووووووووووووووس

 

مامانی تولد ٤ ماهگیت مبارک باشه

 

١٣ به در

 

 

امسال هم مثل سال گذشته ١٣ به در رفتیم برج میلاد با این تفاوت که اون

 

موقع تو شکمم بودی و امسال تو بغلم وقتی داشتم با کالسکت تو محوطه با

 

بابایی قدم میزدیم یاد پارسال افتادیم که تو شکمم بودی و من خبر نداشتم

 

١٣ روز تعطیلی هم تموم شد حالا بابایی از فردا دوباره میره سر کار و من و

 

شما دوباره تو خونه تنها میشیم 


دختر خوش خواب خوش خنده ی من

 

که هر کسی که میبینتت عاشقت میشه از خوابیدنت بگم که خیلی خوبه و تا

 

صبح میخوابی شاید ١ بار بیدار بشی و شیر بخوری از ١ ماهگیت خوابت خیلی

 

خوب شده

 

ازخندهات بگم که خیلی شیرینه و به رویه همه میخندی و همه دوست دارن

 

انشالا همین جوری بمونی و چشم نخوری


 

اینجا تازه رسیده بودیم رشت و شما حسابی پیف کرده بودی و هی نق میزدی

 

اینجا هم باغ کاکتوسها تو آستارا بود که با بابایی اومدیم و کلی هم کاکتوس خریدیم شما هم با اون چشمای قشنگت همه جا رو دید میزدی و همش به زمین نگاه میکردی قربونت برم من

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)