رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

زندگی با دخترم

1391/12/3 4:54
نویسنده : مریم
449 بازدید
اشتراک گذاری

دختر شیرینم

الان 83 روز که ما با هم زندگی میکنیم و من عاشقتم تو زندگی ما رو خیلی

شیرین کردی با این که همیشه و هر لحظه در کنار همیم ولی من همیشه

تشنه ی توام وقتی میخوابی دلم برات تنگ میشه برای خنده هات و گریه هات

تنگ میشه چقدر خوبه که تو رو دارم من واقعا عاشق توام

 

 

خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم و حرف برای گفتن بسیار

 

اندر احوالات رسپینا

اول از همه بگم که من خیلی وقته که دیگه بهت پستونک نمیدم وتو هم خدارو

شکر نق نق نکردی

 

 

همون طوری که قبلا برات گفته بودم تو عاشق آبی و همچنان هستی ولی در

آستانه 3 ماهگیت چند باری تو حموم گریه کردی ولی من نفهمیدم چرا؟؟؟ که

اونم برطرف شد

 

وقتی میخوای بخوابی یه بار با می می خوردن میخوابی یه بار با رو پا بودن که

البته ترجیح میدی با می می خوردن بخوابی خلاصه همیشه روشت رو عوض

میکنی کلا به زندگیت تنوع میدی

 

دختر قشنگم تو الان روز و شب رو از هم تشخیص میدی شبها وقتی من چراغ

رو خاموش میکنم میدونی که باید بخوابی وخدارو شکر خوب میخوابی البته تا

صبح 2 یا 3 بار برای شیر خوردن بیدار میشی وصبح ها هم خواب خرگوشی

داری ونمیذاری مامی به کارهاش برسه البته نه همیشه

 

صبح وقتی از خواب پا میشی همیشه میخندی و منم اون لحظه میچلونمت بعد

از کلی چلوندن و پوشک عوض کردن و می می خوردن 30 یا 45 دقیقه تو کریرت

میشینی و کانال mbc3 نگاه میکنی که بابایی هم من و دعوا میکنه و میگه اخر

سر رسپینا زبون عربی یاد میگره بجای زبون مادری الهی قربونت برم من

 

دخترگلم تو دیگه من وخوب خوب میشناسی با نگاهت من و دنبال میکنی چند

باری هم من و صدا زدی و گفتی ماما  و من واقعا این رو میشنوم تو بابا رسول

رو هم خوب میشناسی وقتی بابا رسول میاد خونه تو میفهمی و میخندی بابا

رسول هم کلی عاشقته وقتی میاد خونه یک راست میاد سراغت و کلی باهات

حرف میزنه تو هم که عاشق بابایی هستی و کلی براش ناز میکنی و جیغ

میزنی خلاصه پدر دختر دل میدن و قلوه میگیرن منم که بوقم اون وسط

هههههههه شوخی کردم

 

راستی اینم بهت بگم که من تو رو خیلی وقته دمر نمی خوابونم از 8 روزگیت

دمر می خوابیدی تا صبح.... اصلا نمیتونستی طاق باز بخوابی چون اون دستای

خوشگلت هی میپرید و نمیذاشت تو راحت بخوابی ولی امروز صبح دمرت کردم

تو 3 ساعت راحت خوابیدی

 

دیگه برات بگم که خدا روشکر کولیکت کم کم داره راحتت میکنه دیگه مثل قبل

اذیت نمیشی

 

یه خبر خوب البته با کمی ناراحتی برای تو  ......عزیز دلم الان چند وقتیه که لثه

هات شروع کرده به خارش چون همش دستات تا مچ تو دهنته و با صدا میخوری

دیگه میخوای کم کم دندون در بیاری

 

تازگیها وقتی میذارمت رو زمین سریع قل میخوری به پهلو

 

تو الان همه چی رو خوب میفهمی

وقتی من بهت میخندم یا گاهی دعوات  میکنم

وقتی داری گریه میکنی و من از اون شعرهای عجیب غریب برات میخونم که تو

خوشت میادو ساکت میشی

وقتی لباس بیرونت رو تنت میکنم میدونی که میخوای بری ددر و خودت رو برای

یه خواب توپ آماده میکنی

انگاری واقعا همه چی رو میفهمی .... قربون خدا برم

 

 دختر شیرینم من عاشقانه دوستت دارم تو خیلی معصومی تو خیلی پاکی تنها

نیاز تو شیر خوردن و یه بغل محبت و آرامش که من ازت دریغ نخواهم کرد

 

چند تا ار عکسهات رو در ادامه مطلب میذارم

 

برای اومدنت واقعا ممنونم

اینجا از آب بازی اومدی

 

 

 

اینم ژسه جدید خوابیدنته که دستت رو میذاری روچشمات

 

 

 

وقتی دمرت میکنم سرت صاف میذاری رو تشکت و من نمیدونم چجوری نفس میکشی آآخخ که من عاشقتم

 

 

 

تازگیها هم خیلی وول میخوری تو خواب که پات از تشکت میزنه بیرون چه دمر باشی چه به پهلو(عکس امروزته)

 

 

 

اولین ددرت که با هم رفتیم فروشگاه تو هم با اون چشمای قشنگت به اطراف نگاه میکردی و سرت رو مثل پنکه می چرخوندی عروسککککک

 

 

 

بدون شرح

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سانی مامی شادیسا
5 اسفند 91 11:58
خدایااااااااااااااااا این دخمله هر روز داره ناناز تر و خوردنی تر میشه
از طرف من بچلونشششششششششششششش
بوووووووووووووووووووووووووووس


مرسی خاله سانی
مامان آرتين
8 اسفند 91 0:48
عزيزممممم