رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

تولد مامان مریم

1391/10/23 10:52
نویسنده : مریم
1,870 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه 21 دی ماه روز تولد من

صبح که شد من یکم بهت شیر دادم جاتو عوض کردم و لباس تنت کردم که بریم دکتر اولین بار بود که بدون بابایی میخواستم ببرمت دکتر زنگ زدم آژانس اومد و رفتیم خوشبختانه کل مسیر رو خواب بودی حتی تو مطب هم بیدار نشدی اون روزشما 42 روزت بود عزیزم که قد و وزنت هم 57 و 4100 بود که دکترت خیلی راضی بود بعد از مطب چون شما دختر خوبی بودی و اصلا گریه نکردی منم تصمیم گرفتم برم آرایشگاه که برای روز تودلم خوشگل کنم وقتی رسیدم آرایشگاه بچها خیلی خوشحال شدن که من شما رو هم برده بودم چون اون موقع که تو شکمم بودی هم اونجا میرفتم وهمشون بهم میگفتن وقتی که دنیا اومدی باید ببرمت پیششون خلاصه خیلی ناز بودی اون روز که اصلا بیدار نشدی منم کلی به خودم رسیدم تو آرایشگاه و خوشگل کردم وقتی رسیدیم خونه ساعت 4 شده بود از 11 بیرون بودیم با هم خیلی حس خوبی داشتم که 2 نفری با هم رفتیم بیرون 

شب وقتی بابایی اومد خونه برام کیک خریده بود و یه کادوی خوشگل دستت درد نکنه عزیزم که این همه زحمت کشیده بودی

اینم عکس کیک تولدمخیلی دلم میخواست که عکس خودم هم بذارم ولی نمیشه چون نی نی وبلاگ سریع پاکش میکنه و من نمیدونم چرا خلاصه اون شب خیلی خوش گذشت شما هم دختر خوبی بودی ولی آخرای شب دوباره دل درد گرفته بودی گریه میکردی الهی من بمیرم که تو دل کوچولوت هی درد میگیره من اصلا طاقت گریهات رو ندارم مامانی هر وقت گریه دل دردی داری منم باهات گریه میکنم آخه خیلی دلم  برات میسوزه وقتی از چشمای نازت اشک میاد و اون موژهای خوشگلت خیس میشهخدا کنه دلت زودتر خوب شه مامانی 

اینم چندتا عکس دیروز گرفتم 22 دی

 

 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)