رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

16 روز با رسپینا

1391/9/25 13:24
نویسنده : مریم
233 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم

الان 16 روز که تو زندگیه ما رو شیرین تر کردی چقدر زود گذشت انگار همین امروز بود که تو بدنیا اومدی واقعا راست که میگن به یه چشم به هم زدن همه چی زود میگذره میخوام از این روزهای با تو بودن بگم که هم شیرینه هم سخت روزهای اول تو اصلا به ما عادت نداشتی ما هم همین طور برای همین خیلی سخت گذشت تو گریها ی بدی میکردی منم پا به پات گریه میکردم چون انقدر گریه میکردی که اون صدای قشنگت میگرفت منم قلبم میگرفت ولی بعد از 7 روز واقعا معجزه شد احساس کردم به ما عادت کردی من و بابایی رو شناختی ما هم همین طور کم کم دستمون اومد چجوری باید مراقبت کنیم ازت و گریهات رو شناختم که برای گرسنگیه  یا خوابه یا جات کثیفه خدا جون خیلی ممنون که تنهام نذاشتی هر وقت صدات کردم شنیدی و کمکم کردی 

الان چند روز که تنها شدم و تمام کارهات رو خودم انجام میدم البته غیر از حمام بردن که اونم البته امروز با بابایی اگه خدا بخواد و کمکمون کنه میخوایم ببریمت حموم

عزیز دلم این و بدون که من و بابا خیلی دوست داریم و همه تلاشمون رو برای خوشبخت شدنت میکنیم راستی اینم بگم که تو خدا رو شکر اصلا زردی نگرفتی و نافت هم وقتی 6 روزت بود افتاد وقطره خوراکیت رو هم از دیروز که 15 روزت بو بهت دادم خیلم دوست داشتی چون هی مچ مچ میکردی میخوردی قربونت برم من عزیز دل من

الانم مثل فرشتها تو کریرت خوابیدی و هر از چند گاهی لبخند میزنی خواب میبینی مامان؟؟ خواب فرشتها رو میبینی؟؟؟؟خوب بخوابی مامان جون

به امید روزهای بهتر با رسپینا  


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سانی
28 آذر 91 16:36
واقعا که به یه چشم برهم زدن میگذره... زود باش عکسای جدید بذار
آفرین که میخوای تنهایی حمومش کنی. من که هنوزم با مامانم این کار رو انجام میدم


منم با باباش مییبرمش ولی اون اب میرزه من میشورمش