16 روز با رسپینا
سلام دختر قشنگم
الان 16 روز که تو زندگیه ما رو شیرین تر کردی چقدر زود گذشت انگار همین امروز بود که تو بدنیا اومدی واقعا راست که میگن به یه چشم به هم زدن همه چی زود میگذره میخوام از این روزهای با تو بودن بگم که هم شیرینه هم سخت روزهای اول تو اصلا به ما عادت نداشتی ما هم همین طور برای همین خیلی سخت گذشت تو گریها ی بدی میکردی منم پا به پات گریه میکردم چون انقدر گریه میکردی که اون صدای قشنگت میگرفت منم قلبم میگرفت ولی بعد از 7 روز واقعا معجزه شد احساس کردم به ما عادت کردی من و بابایی رو شناختی ما هم همین طور کم کم دستمون اومد چجوری باید مراقبت کنیم ازت و گریهات رو شناختم که برای گرسنگیه یا خوابه یا جات کثیفه خدا جون خیلی ممنون که تنهام نذاشتی هر وقت صدات کردم شنیدی و کمکم کردی
الان چند روز که تنها شدم و تمام کارهات رو خودم انجام میدم البته غیر از حمام بردن که اونم البته امروز با بابایی اگه خدا بخواد و کمکمون کنه میخوایم ببریمت حموم
عزیز دلم این و بدون که من و بابا خیلی دوست داریم و همه تلاشمون رو برای خوشبخت شدنت میکنیم راستی اینم بگم که تو خدا رو شکر اصلا زردی نگرفتی و نافت هم وقتی 6 روزت بود افتاد وقطره خوراکیت رو هم از دیروز که 15 روزت بو بهت دادم خیلم دوست داشتی چون هی مچ مچ میکردی میخوردی قربونت برم من عزیز دل من
الانم مثل فرشتها تو کریرت خوابیدی و هر از چند گاهی لبخند میزنی خواب میبینی مامان؟؟ خواب فرشتها رو میبینی؟؟؟؟خوب بخوابی مامان جون
به امید روزهای بهتر با رسپینا