تعیین جنسیت
سلام کوچولوی من
بلاخره مامان فهمید تو فرشته کوچولوی که تو دلم هستی دختری یا پسر
عزیزم از روزی که از سونوگرافی اومدم یه حس عجیبی دارم نمیدونم که این حس برای
چیه شایدچون برای اولین بار دیدمت این حس رو دارم
حس ناباوری از مادر شدن هیچ وقت به این لحظه تو زندگیم فکر نمیکردم
فکر نمیکردم که یه روزی منم مثل مامانم مامان بشم یه لحظه چشمام رو بستم و رفتم به
کودکیم دیدم همه چی مثل باد داره از جلوی چشمام رد میشه از ظهر تابستونای بچگی که
تو کوچه دوچرخه سواری میکردیم و خاله بازی تا اولین روز مدرسه .......... دانشگاه و
ازدواج چقدر همه چی زود گذشت
16 آذر 84 بود که من و بابایی برای اولین بار همدیگر رو دیدیم با یه نگاه عاشق هم شدیم
یه مدتی رو با هم گذروندیم و عاشق و عاشق تر از دیروز شدیم تا این که18 مرداد 86 من و
بابایی با هم زندگیه شیرنمون رو شروع کردیم خیلی روزای خوبی بود خیلی
تا این که چند سال بعد از زندگیه شیرینمون دلمون تپید برای داشتن یه فرشته کوچولوی
ناز عزیزیم وقتی خدا تو رو به ما داد زندگیمون تغییر کرد طوری که من با تمام وجود که تو
رو میخواستم و دوست داشتم بعضی وقتا پشیمون میشدم احساس میکردم زود بود
برامون احساس میکردم آمادگی مادر شدن ندارم ولی خوب تو اومده بودی و من هم
عاشقانه دوست داشتم وحالا 22 هفته 5 روز که تو فرشته کوچولو مهمون خونه ی ما
شدی و ثمره ی عشق و من و بابایی شدی عزیزکم و 16 آذر 91 هم پای کوچولوی دوست
داشتنیت رو به این دنیای بزرگ میذاری عزیزم
یه لحظه یه صدای شنیدم یکی داره من و صدا میکنه (خانم پاشو کارت تموم شد)
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم رو تخت مرکز سونوگرافی خوابیدم چقدر همه چی زود
گذشت 27 سال زندگی فقط تو 10 دقیقه تموم شد
وقتی از جام بلند شدم گفتم اقای دکتر چی شد بچم سالمه آقای دکتر هم گفت بله خانم
دختر شما از هر نظر سالمه منم حرف دکتر رو تکرار کردم و گفتم دختر ؟؟؟؟
وقتی به صورت بابایی نگاه کردم یه برقی تو چشماش دیدم و یه لبخند که نمیتونست جلوی
خودش رو بگیره و داشت تبدیل میشد به قهقهه
آره عزیزم وقتی فهمیدیم که خدا بهمون یه دختر خوشگل داده خیلی خوشحال شدیم
مراقب خودت باش دختر نازم به مامان قول بده که حتما سر وقتت بیایی پیشمون ما دوست
داریم عزیزم
خدایا دخترم رو به تو میسپارم برام صحیح و سالم نگهش دار از حالا تا آخر عمر
آمین