رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

تعیین جنسیت

1391/6/12 18:26
نویسنده : مریم
265 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی من

بلاخره مامان  فهمید تو فرشته کوچولوی که تو دلم هستی دختری یا پسر

عزیزم از روزی که از سونوگرافی اومدم یه حس عجیبی دارم نمیدونم که این حس برای

چیه شایدچون برای اولین بار دیدمت این حس رو دارم

حس ناباوری از مادر شدن هیچ وقت به این لحظه تو زندگیم فکر نمیکردم

فکر نمیکردم که یه روزی منم مثل مامانم مامان بشم یه لحظه چشمام رو بستم و رفتم به

کودکیم دیدم همه چی مثل باد داره از جلوی چشمام رد میشه از ظهر تابستونای بچگی که

تو کوچه دوچرخه سواری میکردیم و خاله بازی تا اولین روز مدرسه .......... دانشگاه و

ازدواج چقدر همه چی زود گذشت

16 آذر 84 بود که من و بابایی برای اولین بار همدیگر رو دیدیم با یه نگاه عاشق هم شدیم

یه مدتی رو با هم گذروندیم و عاشق و عاشق تر از دیروز شدیم تا این که18 مرداد 86 من و

بابایی با هم زندگیه شیرنمون رو شروع کردیم خیلی روزای خوبی بود خیلی

 تا این که چند سال بعد از زندگیه شیرینمون دلمون تپید برای داشتن یه فرشته کوچولوی

ناز عزیزیم وقتی خدا تو رو به ما داد زندگیمون تغییر کرد طوری که من با تمام وجود که تو

رو میخواستم و دوست داشتم بعضی وقتا پشیمون میشدم احساس میکردم زود بود

برامون احساس میکردم آمادگی مادر شدن ندارم ولی خوب تو اومده بودی و من هم

عاشقانه دوست داشتم وحالا 22 هفته 5 روز که تو فرشته کوچولو مهمون خونه ی ما

شدی و ثمره ی عشق و من و بابایی شدی عزیزکم و 16 آذر 91 هم پای کوچولوی دوست

داشتنیت رو به این دنیای بزرگ میذاری عزیزم

یه لحظه یه صدای شنیدم یکی داره من و صدا میکنه (خانم پاشو کارت تموم شد)

وقتی چشمام رو باز کردم دیدم رو تخت مرکز سونوگرافی خوابیدم چقدر همه چی زود

گذشت 27 سال زندگی فقط تو 10 دقیقه تموم شد

وقتی از جام بلند شدم گفتم اقای دکتر چی شد بچم سالمه  آقای دکتر هم گفت بله خانم

دختر شما از هر نظر سالمه منم حرف دکتر رو تکرار کردم و گفتم دختر ؟؟؟؟

وقتی به صورت بابایی نگاه کردم یه برقی تو چشماش دیدم و یه لبخند که نمیتونست جلوی

خودش رو بگیره و داشت تبدیل میشد به قهقههنیشخند

آره عزیزم وقتی فهمیدیم که خدا بهمون یه دختر خوشگل داده خیلی خوشحال شدیم

مراقب خودت باش دختر نازم به مامان قول بده که حتما سر وقتت بیایی پیشمون ما دوست

داریم عزیزم

خدایا دخترم رو به تو میسپارم برام صحیح و سالم نگهش دار از حالا تا آخر عمر

آمین



 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

سانی
15 مرداد 91 15:08
اخیییی اوای عزیزم انشاله که دختر گلت سلامت باشه و به شادی و خوشی این دوران رو به پایان برسونی خیلی قشنگ نوشتی دلم یه جوری شد اره هنوز هم باور کردن این که یه فرشته مهمون دلمون شده سخته من هم با اینکه کمتر از یکماه دیگه مامان میشم ولی تا نبینمش باورم نمیشه
آوا
15 مرداد 91 16:09
اره سانی منم باورم نمیشه ایشالا که همه چی به خوبی پیش بره دوستم