رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حقیقتی شیرین

واکسن 6 ماهگی خیلی بدی :(

1392/3/14 0:39
نویسنده : مریم
439 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 11 خرداد 92 من و بابایی و شما به همراه کالسکت رفتیم مرکز بهداشت برای واکسن 6 ماهگیت

بعد از کمی معطلی برای قد و وزن کردن ویک سری دستور العمل برای غذا خور شدن شما رفتیم که واکسن بزنیم قدت 73 بود و وزنت 7900 شده بود

البته من تو مطالب پایینتر عکسهات  رو به همراه قد و وزنت از 1 روزگی تا پایان 6 ماهگیت گذاشتم چون این پست رو قبلا درست کرده بودم و وقتی ارسال کردم رفت سر جای اصلیش وجز اولین مطلب نشد

از صبح اصلا استرس نداشتم ولی همین جوری که نزدیک مرکز بهداشت میشدیم قلبم تالاپ تولوپ میکرد  خلاصه طبق معمول بابایی پاهات رو گرفت و من رفتم بیرون چند لحظه بعد صدای گریت بلند شد که منم مثل همیشه دلم طاقت نیاورد و زدم زیر گریه  و انگار نه انگار که اونجا پر آدمه و همه هم به من نگاه میکردن و میگفتن تو مادری باید شجاع باشی انقدر بدم میاد از این حرف اه اه اه

 

تا اومدم بیام سمتت که خانم بهداشتی اون یکی آمپول رو برات زد که این دفعه به جای گریه جیغ زدی و داشتی به من میفهموندی که چرا اذیتم کردین ناراحتسریع بغلت کردم و تو داشتی گریه میکردی وقتی هم بهت شیر دادم سریع لا لا کردی تو بغلم تا خونه تو کالسکت خواب بودی حالت هم بد نبود ولی 2 ساعت که گذشت نق نقات شروع شد برات درجه گذاشتم دیدم تب کردی مدام تو خواب ناله میکردی الهی برات بمیرم مامانی تبت همین جوری سیر صعودی داشت ویه دفعه دیدم شده 38.8 یه دفعه خشکم زد دست و پام و گم کردم و به بابایی زنگ زدم گفتم که حالت بد شده بابا رسول مهربون هم سریع خودشو رسوند وشروع کردیم پاشویت کردن که تو هم میزدی زیر گریه چون بدن درد داشتی منم که مثل ابر بهار بودم تا بعد از ظهر حالت بهتر شده بود ولی شب دوباره تب کردی و تا صبح من و بابا به نوبت پاشویت کردیم و تنت رو با حوله خیس خنک میکردیم این دفعه تبت خیلی بالا بود حتی تا نزدیکای 39 هم رفت اخه برای واکسن 4 ماهگی اصلا تب نکرده بودی .....واکسن6 ماهگی خیلی بدی که حال دخترم رو بد کردی.....

امید وارم حالت خوب بشه مامان جون هنوز که هنوزه تبت قطع نشده و یه کوچولو داغی هنوز الانم ساعت 12 ظهره و 14 ساعت از واکسنت گذشته تو خوابی و من دارم برات سوپ درست میکنم که بیدار شدی بدم بهت

 حالا برسیم به شیرین کاریهات 

رسپینای مامان شما کم کم داری دیگه وروجک میشی هنوز نمیتونی سینه خیز بری ولی مثل فرفره دور خودت میچرخی و وقتی دستت به اسباب بازیهات نمیرسه 2 تا غلت میزنی خودتو هر جوری هست بهش میرسونی

وقتی برای 1 لحظه تنهات میذارم و بر میگردم که نگاهت کنم میبینم نیستی انقدر قل میخوری که میری زیر مبل

دیگه برات بگم که عاشق غذایی حریره بادوم رو خیلی دوست داری و وقتی قاشقت رو میبینی شروع میکنی حرف زدن یعنی میگی زود باش بده بهم غذامو

یادم رفت بگم که از کالسکه سواری هم لذت میبری طبیعت رو خیلی دوست داری کم کم به ماشین سواری هم داری عادت میکنی ودیگه مثل قبل تو ماشین گریه نمیکنی 

راستییییییییی یادم رفت بگم که چند لحظه میتونی بشینی البته یه کم بیشتر از چند لحظه حدود 1 دقیقه میشینی البته با دستای کوچولوت که تکیه گاه خودته

 

 

    اینجا هم تازه از خواب بیدار شدی من گذاشتمت تو کمد لباسات تو هم خیلی ذوق کردی


ببخشید که شلوارات ست نیت مامانی آخه به دلایلی کثیف شده بودن

 

خوب بگذریم واکسنهات رفت تا 1 سالگیت و ما تا 6 ماه نفس راحت میکشیم

 

یه دنیا بوس برای تک دخترم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آرتين
13 خرداد 92 2:47
عزيزم .....
بچه اذيت شده بود


خیلییییییی