واکسن 2 ماهگی
دختر مهربونم سلام
الان که داری این و میخونی نمیدونم چند سالته شاید دوم یا سوم دبستان باشی میخوام از روز واکسنت که امروز بود برات بگم که من و خیلی خوشحال کردی که گریه نکردی از روز قبلش خیلی نگرانت بودم حتی صبح که از خواب بیدار شدی و داشتم بهت شیر میدادم نا خوداگاه اشک تو چشمام جمع شد اخه خیلی امروز مظلوم بودی دلم نمیخواست ببرمت که واکسن بزنی ولی از یه طرفی هم جزعی از واجبات و سلامتیت بود دختر نازم
کم کم حاضرت کردم وتو خونه بهت 10 قطره استامیوفن دادم که خیلی هم تلخ بود وبا اکراه خوردی وبا سلام و صلوات راهی شدیم وقتی رسیدیم بهداشت اونجا برات پرونده تشکیل دادیم تو مثل همیشه تو بغل بابایی خواب بودی که خانم بهداشت گفت بخوابونمت رو تخت و لباساتو در بیارم که آمپولت رو بزنه منم هر کاری کردم که بیدار بشی نشدی من رفتم کنار چون نمیتونستم اون صحنه رو ببینم بابا رسول اومد و پاهاتو نگه داشت وقتی داشتم از در میرفتم بیرون یه دفعه گریه کردی که منم گریم گرفت دست و پام رو یه لحظه گم کردم نمیدونستم چی کار کنم که دوباره صدای گریت اومد و من اینبار سریع اومدم و بغلت کردم وپستونکت رو گذاشتم دهنت و تو هم ساکت شدی همین گریت خیلی کم بود خدا رو شکر میکنم که تا الان هم اذیت نشدی عزیزم امید وارم که امشب هم به خوبی بگذره
وزنت پایان 2 ماهگی 4750
وقدت هم 59 بود که البته من میدونم از اینی که بهداشت گفت تو قد و وزنت یکم بیشتره
راستی مهربونم تولد 2ماهگیت مبارک باشه